امروز: یکشنبه 9 دی 1403
دسته بندی محصولات
بخش همکاران
لینک دوستان
بلوک کد اختصاصی

سرگذشت و احوال مولوی

سرگذشت و احوال مولویدسته: تاریخ و ادبیات
بازدید: 40 بار
فرمت فایل: doc
حجم فایل: 66 کیلوبایت
تعداد صفحات فایل: 94

جلال الدین محمد فرزند بهاء الدین محمد معروف به «بهاء الدین ولد» و ملقب به «سلطان العلما» فرزند حسین بلخی، این خانواده پدر بر پدر ازمردم خراسان قدیم ساكن ناحیه ی بلخ بوده اند و به نسبت بلخی و خراسانی شهرت داشته اند؛ اما شهرت مولوی به «مولانای رومی» و «مولای روم» بعد از آنست كه از بلخ مهاجرت كرده و در شهر «قونیه» موطن برگزیده اند كه از بلاد معروف آ

قیمت فایل فقط 6,900 تومان

خرید

سرگذشت و احوال مولوی

سرگذشت و احوال مولوی

          جلال الدین محمد فرزند بهاء الدین محمد معروف به «بهاء الدین ولد» و ملقب به «سلطان العلما» فرزند حسین بلخی، این خانواده پدر بر پدر ازمردم خراسان قدیم ساكن ناحیه ی بلخ بوده اند و به  نسبت بلخی و خراسانی شهرت داشته اند؛ اما شهرت مولوی به «مولانای رومی» و «مولای روم» بعد از آنست كه از بلخ مهاجرت كرده و در شهر «قونیه» موطن برگزیده اند كه از بلاد معروف آناتولی و آسیای صغیر و تركیه ی فعلی است و آن را در قدیم كشور «روم» می گفتند؛ به طوری كه نگارنده تبع كرده ام این شهرت از اوایل قرن ششم هجری به بعد است. برای اینكه من درمؤلفات نیمه‌ی اول این قرن دیده ام كه ازمولوی به عنوان «مولانای روم» اسم برده و اشعاری نقل كرده اند؛ برای كسانی كه سرگذشت مولوی را از روی كتاب ها خوانده اند هم این نكته تازگی دارد، زیرا تاكنون دیده نشده كسی متعرض باشد از این كه چه تاریخ مولوی را به عنوان «مولانای روم» یا «ملای رومی ها» خوانده اند.

          ولادت مولوی در بلخ روز یكشنبه ششم ربیع الاول سنه 604 و وفاتش در قونیه هم در روز یكشنبه پنجم جمادی الاخر سال 672 هجری قمری است. همان سال كه نابغه‌ی فلسفه‌ی ریاضی خواجه نصیر الدین طوسی و برخی بزرگ مردان دیگر فوت شده اند. مدت عمر مولانا جلال الدین به حساب شمسی 66سال و به حساب قمری 68 سال و 89 روز یعنی سه ماه و یك روز كم بود.

          پدرش بهاء الدین ولد با خانواده به قصد زیارت كعبه‌ی معظمه و انجام عمل حج درحدود سال 616 كه گیراگیر حمله ی مغول به ایران است ازبلخ مسافرت كرد. درحقیقت سبب عمده‌ی این مسافرت یا مهاجرت رنجشی بودكه در باطن از سلطان محمد خوارزمشاه داشت، خواه باعث مسافرتش، گزاردن مناسك حج و خواه و رنجش از سلطان محمد باشد، این ها همه علل و اسباب ظاهری بود و حقیقت امراراده ی حج بود كه می خواست آن نهال الهی یعنی وجود مولوی را كه درآن وقت حدود سیزده ساله بود از آن آفت خانمانسوز هجوم شوم مغول محفوظ نگاه بدارد و او را در سرزمینی دو از فتتنه پرورش دهد تا همچون درختی بارآور، سایه بر سر مشرق و مغرب عالم افكند.

این سبب ها برنظر ها پرده هاست

كه نه هر دیدار صنعش را سزاست

از مسبب می رسد هر خیر و شر

نیست اسباب و وسایط را اثر

از این ادبیات مولوی بر می آید كه همه چیز در دید و قدرت آفریدگار بی همتاست و دلیلش برهیچ كس آشكار نیست. آری! حق نمی خواست كه این چراغ فیض رحمانی درآن تندباد شیطانی خاموش شود و چشم جهان بشریت از انوار تابناك او بی نصیب بماند. خلاصه مولوی درآن وقت كه حدود 13 سال داشت همراه پدرو مادرش از بلخ سفر كرد. گفته اند كه پدرش درعبور از نیشابور شیخ فریدالدین عطار نیشابوری معروف را كه صاحب تذكره الاولیا و منظومه های منطق الطیر و اسرارنامه و مصیبت نامه است ملاقات كرد و شیخ عطار نسختی از «اسرارنامه»‌ی خود را بدو هدیه نمود و برای مولوی به فراست ایمانی، آتیه‌ی درخشانی را پیش بینی كرده و به پدر او گفت كه این پسر راگرامی بدار، باشدكه نفس گرم او آتش، در سوختگان عالم زند.

«مقدمه»

ادبیات در هر شكل و قالبی كه باشد، نمایشگر زندگی وبیان كننده‌ی ارزش ها و معیارها وویژگی هایی است كه زندگی فردی و جمعی برمحور آنها می چرخد. نقد وبررسی و ارزیابی آثار ادبی نیز چنین است و نمی تواند بدور از آن ارزش ها و معیارها باشد و بی توجه از كنار آنها بگذرد. به عبارت دیگر نقد و بررسی آثار ادبی از دیدگاهی می توان درس زندگی نامید، باهمه‌ی گستردگی و تنوع و خصوصیات و مظاهر آن.

ادبیات از دو دیدگاه ما را با زندگی پیوند می‌دهد: از گذرگاه عاطفی، وقتی كه آنرا می خوانیم، از گذرگاه خرد ورزی، وقتی كه آنرا بررسی و نقد می كنیم؛ وقتی ما قطعه شعری را می خوانیم، عواطف و احساسات ما با عواطف و احساسات شاعر جنبه‌‌های مشترك پیدا می كند و با او هم سوئی روانی پیدا می كنیم، و یا وقتی سر‌گشتكی را در مطالعه می آوریم، به قول «آندره موروا» در حادثه‌ی كشاكش بزرگی قرارمی گیریم و لحظات زندگیمان با آن حادثه           آمیختگی پیدا می كند؛ دراین موارد نفس و جان ما می تواند از اثر پذیری بركنار بماند. از جهت خردورزی نیز، اگر به درستی به تحلیل و نقد آثار ادبی بنشینیم و جنبه های مثبت و مفنی آنها را دریابیم، زندگی را مطرح ساخته ایم؛ مطالعه وبررسی آثار ادبی باید با بررسی جنبه های زبانی، هنری ومحتوایی همراه باشید، به این معنی كه پس از حل دشواری های واژه ای و تعبیرها و اصطلاحات متن و اشاراتی كه به تارخ و قصص و اساطیر ممكن است وجود داشته باشد، باید به بررسی ارزش هنری و سپس به تجزیه و تحلیل محتوای آن بپردازیم. اندیشه های والا و ارزشمند را باز نماییم و پندارهای سخیف و كج اندیشی های نابخردانه را نقد كنیم. عبارات وابیات و تعبیرهای زیبا و استوار را با دلیل وحجت نشان دهیم و ابیات و جملات و عبارات نازیبا و نااستوار را باز نماییم. و اگر اثر شكل داستانی دارد، آنرا از جهت شناخت داستان بررسی كنیم: مثلاً اگر در داستان رستم و سهراب، فقط واژه دشوار را معنی كنیم و چند ویژگی زبانی را كه درسخن فردوسی هست باز گوییم كه مثلاً برای یك متمم دو حرف اضافه آورده است، یا «كجا» را در معنی «كه» به كاربرده، داستان را به عنوان یك پدیده ی لسانی مطرح كرده ایم. برای آنكه داستان به عنوان یك اثر ادبی مطرح شود، پس از طرح و توضیح نكته های زبانی و ارزش های هنری یا ارزش های مربوط به فنون بلاغی، درمرحله‌ی سوم باید محتوای داستان را از جهت داستان شناسی، و دراین مورد به خصوص از جهت تراژدی شناسی، گره خوردگی، اوج و فرود داستان، جنبه های روان شناختی قهرمانان و سرانجام ظرایفی كه داستان را به عنوان تراژدی برتر معرفی می كند، مطرح سازیم.

بنده از تهیه و تحقیق درباره‌ی شعر و ادب فارسی، اهدافی داشتم كه یكی از آنها بیان كردن و روشن شدن مطالب دراین باره بود؛ و دراین تحقیق از استاد بزرگوار ادب و شعر فارسی، جناب آقای دكتر ده پنا كه دانشجویان را به شناخت و درك ارزش های شعر و متون فارسی تشویق می كنند، تشكر می‌كنم؛

دراین تحقیق از منابع مختلفی استفاده كردم كه از آن جمله می توان كتاب مقالات ادبی، اثر دكتر جلال الدین همایی، مكتب حافظ یا مقدمه برحافظ شناسی، تألیف دكتر منوچهر مرتضوی و گزیده‌ی غزلیات مولوی، اثر دكتر سیروس شمیسا است؛ امیدوارم این تحقیق بتواند برای علاقه مندان به شعر و متون فارسی مفید واقع شود و تفكر و توجه آنان را به این موضوع بیشتر كند.

بهاء الدین ولد بعد از اتمام عمل حج دیگر به خراسان برنگشت، برای این كه اخبار هجوم وحشیانه‌ی  مغولان را می شنید و بازگشتن او به وطن درآن حال، مصلحت نبود. این بود كه سفر به آسیای صغیر كرده و در بلده‌ی لارنده كه از توابع قونیه است اقامت جست سلطان علاءالدین، پادشاه آن سرزمین، كم كم به وی ارادت خاص به هم رسانید و مقامش را عزیز وگرامی شمرد. بهاءالدین حدود هفت سال در «لارنده» بود و همان جا مولوی در 18 سالگی با دخترخواجه لالای سرقندی كه گوهر خاتون نام داشت ازدواج كرد و سلطان ولا فرزند مشهور وی از بطن همان زمان درسال 622 در لارنده به دنیا آمد.

بهاء الدین دراواخر عمر خود از لارنده به قونیه نقل مكان كردو پس از سه سال در روز جمعه 18 ربیع الآخر 628 درگذشت و درهمان جا مدفون شد. درآن هنگام مولوی 25 ساله بود و تا آن زمان تحت تربیت پدرو سایر اساتید آن عصر از ادبیات فقه و كلام و حدیث و امثال آن اشتغال داشت و در نتیجه‌ی 20 سال تحصیل، عالمی از كاردرآمده و سرگرم تدریس و وعظ و تبلیغ معارف مذهبی شده بود.

درسال 629 كه یكسال بعد از وفات پدرش بود، سید برهان الدین محقق ترمذی كه از مشایخ طریقت و از دوستان و ارادتمندان پدر مولوی بود به «قونیه» رفت؛ مولوی درخدمت وی وارد سیر و سلوك عرفانی و طریقه‌ی تصوف گردید و مدت 9 سال تحت تربیت او مشغول ریاضت و از كار طریقت بود. پس ازفوت استادش به مدت 5 سال خود به تنهایی همان آداب و رسوم و خلوت نشینی را كه از شیخ خود آموخته بود ادامه داد و به مدت 13 سال ریاضت و جهد وی به طول انجامید. در سنه 642 هجری كه مولوی 29 سال داشت كه به تفصیلی، ملاقات وی با شمس الدین تبریزی دست داد كه موجب تحولی عظیم در روح مولوی گردید و به كلی او را منقلب ساخت.

بازگردد شمس و میگردم عجب

هم زفرشمس باشد این سبب

شمس باشد بر سبب ها مطلع

هم از او حبل سبب ها منقطع

صدهزاران بار ببریدم امید

از كه، از شمس این شما باور كنید

تو مرا باور مكن كز آفتاب

صبر دارم من و یا ماهی زآب

ما زعشق شمس دین بی ناخنیم

ورنه ما این كورا بینا كنیم

این جاست كه مقامات و كرامات و تصرف در نفوس و اشراف برضمایر را كه دراثر 14سال ریاضت و رنج و كوشش تحصیل كرده بود یك جا به پای عشق شمس می‌ریزد و بی ناخن و ناتوان می شود. مدت مصاحبت شمس با مولوی درحدود چهار سال به طول انجامید؛ درسال 645 وی ناپدید شد و نقل های مختلف دراین مورد را ذكر نمی كنم.

مولوی پس از ناپدید شدن شمس به چونان حالی دست یافت كه درك آن جز از عاشقی دلسوخته میسرنیست. در مدت 7 سال یعنی درسال های 645 تا 652 از فراق او درجوش و خروش بود تا درهمان سال با یكی از مریدان خود و شمس مصاحبت كرد كه او  شیخ صلاح الدین زركوب بود. پس از 10 سال همنشینی مولوی نیز را نیز از دست داد و وی درگذشت و باز مولوی تنها و بی مونس شد كه یكی از مریدانش به نام شیخ حسام الدین حسن چلبی مولوی را از وحشت تنهایی بیرون آورد. مدت این مصاحبت نیز 10 سال به طول انجامید و پس از آن مولوی وفات یافت و درسال 683 یعنی به فاصله‌ی 13 سال حسام الدین چلبی نیز درگذشت.

          بهترین اثر جاویدان مولوی كه «مثنوی» نام دارد وبه آن لقب قرآن دوم را هم داده اند، در 10 سال مصاحبت وی با حسام الدین چلبی به دست آمد. خود مولانا در اوایل جلد دوم این كتاب به این مورد اشاره‌ای كرده است.

          سرگذشت زندگانی مولوی كه دراین جا ذكر كردم – از صحیح ترین اسناد یعنی پسر وی «سلطان ولد» نقل شده است و اطلاعات بیشتر در این زمینه دركتاب – منظومه‌ی «ولدنامه» آمده است. همین كتاب مناجت المعارفین افلاكی كه از معروفترین كتب مربوط به این موضوعست از جهت مطالب تاریخی قابل اعتماد است ولی درباره‌ی عقاید،اخلاق و احوال و آرای مولوی همه جا نمی توان به آن اعتماد كرد.

2. افكار و عقاید عرفانی

          روح عرفان و مكتب طریقت مولوی از دیگر طرق وسلاسل صوفیه به كلی ممتاز است. درقرن هفتم هجری كه مولوی ظهور كرد، مكتب های معروفی چون مكتب شیخ شهاب الدین سهروردی صاحب كتاب عوارف المعارف و عارف بزرگی چون شیخ محی الدین ابن عربی صاحب فتوحات مكیه و یا صدرالدین قونوی، صاحب كتاب فلوك و مفاتح الغیب بودند؛ شاید عرفان مولوی و روش سیر وسلوك او در ابتدا همانند مكتب افرادی كه ذكر شده است بود. اما با ظهور شمس در زندگی مولوی، وی دارای طریقه ای شد، متفاوت با مسالك عرفان و تصوف دیگر. پس كسانی كه می‌خواهند، عرفان مولوی را ازروی مكتب عرفا یا به قیاس صومعه ها و خانقاه ها جست وجو كنند ویا دایره‌ی تعلیمات او را محدود به اصطلاحات «وحدت وجود» سازند هرگز او را كه در مثنوی معنوی تجلی كرده است نخواهند شناخت؛ و این قیاس ها نه مفید یقین است و نه مولوی درمیان عرفا شبیه و ممائلی دارد تا بتوان او را ازروی قیاس و تمثیل شناخت.

          برای شناختن مولوی و درك حقایق افكار عرفانی، او از روح خود و یعنی از روی گفته های او در مثنوی و غزلیاتش باید الهام گرفت نه به مقیاس با دیگر رجال و تصوف و نه ازروی گفته ها و نوشته های دیگران.

          مسأله‌ی وحدت وجود كه از جمله افكار لطیف عالی مكتب محی الدین محسوب می شود و جمعی از شعرا و عرفای مكتوب از قبیل شمس مغربی، شیخ محمود شبستری، فخرالدین عراقی، تابرسد به ملا عبدالرحمن جامی و دیگر عرفا همه آنرا گل سر سبد تحقیقات و اسرار عرفانی خود قرار داده اند. راجع به وحدت وجود تا حدی كه مناسب باشد دراین جا ذكر می‌كنم؛ اولاً این مسأله یكی از مسائل علمی فلسفی است نه از مسایل اعتقادی؛ البته آن را به وجوه مختلف می توان تفسیر كرد كه پاره ای از آنها منجر به وحدت موجود می باشد كه نه مورد قبول عقل است و نه مورد قبول شرع وبعضی وجوه آن هم اساس توحید است و هم عقل آن را می پذیرد. مولوی مسأله‌ی وحدت وجود را تا آنجا كه پسند عقل و موافق شرع است پذیرفته و وجوه مربوط به وحدت موجود را رد كرده است؛ و این در طریقه ی مولوی نیست كه عالم حق است و سالك به جایی می رسد كه عالم را حق می بینید و مابین انبیا و سایر افراد بشر تفاوتی نباشد، بلكه او می گوید: انبیاء اولیای برگزیدگان حق، مظاهر كامل حقند و سایر افراد باید از ایشان پیروی كنند و ازبین برگزیدگان حق و سایر افراد عادی بشر تمایز نوعی و جنسی قایل است؛ البته این یكی از مطالب عرفانی است. یكی از اصول افكار و عاقید مولوی كه مثنوی درباره‌ی آن بسیار گفته، بیان حالتی كه از آن به مرگ و فنا وعدم و نیستی تعبیر شده است، درحقیقت مقصود مولوی تبدل و تحول است وارتقاء از نقص به كمال.

          یكی از مسائل اتصال به اولیای خدا به طریق فنای ناقص در كامل است. به گفته مولی هیچ زمان خالی از حجت نیست. مراد مولوی از برگزیده‌ی الهی است اعم از انبیاء و اولیا یا كسانی كه جانشین آنها باشند و از این طبقه به اصطلاح ولی خدا، شیخ، پیر، استاد و نظایر آن تعبیر می كند معتقد است كه این طبقه هم درمقام و درجات متفاوتند همان طور كه انبیا در درجات متفاوت بودند. این افراد از طرف خداوند عالم به طور ذاتی كامل و مكمل خلق شده و سایر افراد باید پیرو ایشان باشند و رستگاری و كامیابی نصیب كسی است كه حجت خدا را شناخته و به وی متصل شده و راه اتصال به وی همان فناست كه بدان اشاره ای كردم.

ای خنك آن مرده كزخود رسته شد

دروجود زنده ای پیوسته ای شد

روح هایی كز قفس ها رسته اند

انبیا را رهبری شایسته اند

از برون آوازشان آیا چنین

كه ره رستن تو را اینست این

ما بدین رستیم از این تنگین قفس

غیر  این ره نیست چاره زین قفس

2-1 مسلك عرفانی و افكار و عقاید مولوی

حاصل عمرم سه سخن بیش نیست

خام بدم، پخته شدم ، سوختم

همه چیز درباره‌ ی مولوی گفتند؛ نگفتند خود مولوی چه می گوید!

          دراین جاخلاصه و مختصری از آن چه را كه درآثار مولوی و به خصوص مثنوی شریف كه بانگ توحید و نغمه‌ی الهی و صیقل ارواح و نردبان آسمان است، ذكر می كنم اما این موضوع به طور كلی و اجمال، شامل دو مبحث یا دو فصل برزگ می شود، یكی خصوص طریقه و مسلك خاص عرفانی و شیوه‌ی راه وروش تصوف مولوی و دیگر سایر افكار و عقاید مولوی یعنی دریایی بس عظیم و ژرف و پهناور كه قطره ای از آن شناخته شده است و به این زودی به قعر آن نتوان رسید.

گرشود بیشه قلم دریا مدید

مثنوی را نیست پایانی پدید

كلمه‌ی «پدید» به اصطلاح دستور فارسی مماله‌ی «مداد» است به معنی جوهر و مركب كه با آن چیزمی نویسند. مأخوذ ازآیه‌ی شریفه‌ی سوره‌ی كهف: «قل لوكان البحر مداداً لكلمات ربی لنفه البحر قبل ان تتفذ كلمات دبی و لوجئنا بمثله مدداً»

2-2 علم الیقین- عین الیقین-حق الیقین

          ازسه مرحله یا سه منزل مدارج كمال روحانی بشر كه مولوی دروصف حال خود آن را خامی و پختگی و سوختگی گفته است؛ در لسان قرآن كریم به مراتب سه گانه‌ی علم الیقین وعین الیقین و حق الیقین، تعبیر شده است كه همه‌ی طوایف علمی و عرفانی و صوفی آن را پذیرفته و اصطلاح قرار داده اند.

نقش و قشر علم را بگذاشتند

رأیت عین الیقین افراشتند

***

زآتش ارعلمت یقین شد از سخن

پختگی جودر یقین منزل مكن

تا نسوزی نیست آن عین الیقین

این یقین خواهی درآتش درنشین

***

2-3 تعلق – تخلق- تحقق

          عرفا و صوفیه اصطلاح مخصوص دیگری هم دارند كه همان مراحل سه گانه است:

1. تعلق : علم الیقین    2.تخلق: عین الیقین     3. تحقق: حق الیقین

مثالی را كه از خود مولوی در مراحل سه گانه‌ی علم الیقین تا حق الیقین ذكر كردم «زآتش ارعلمت یقین شد از سخن» را توضیح می دهم: یك بار فقط علم یقین به وجود آتش دارید، اما هنوز آنرا ندیده و حرارت و سوزش آنرا احساس نكرده اید؛ این جا مقام علم الیقین است و چون خود آتش و آثار آنرا مشاهده كردید مرتبه‌ی عین الیقین است و هنگامی كه درآتش افتادید و سوختید و مانند آتش شدید به درجه‌ی حق الیقین رسیده اید.

درباره‌ی آتشی كه مولوی را گرم كرد و دست آخر او را سوزانید باید با كمال خلوص و صدق دعا كنیم كه شعله و یا جرقه ای از آن نصیب ما شود و روح افسرده‌ی یخ زده‌ی مارا گرم كند. زیرا به گفته‌ی خود او این آتش، آتش عشق است.

آتشی ازعشق در دل برفروز

سربسر فكر وعبارت را بسوز

عش آن شعله‌ست كوچون برفروخت

آن چه جز معشوق باقی جمله سوخت

عاشقان راهر زمان سوزیدنی است

برده ویران خراج وعرش نیست

***

آتش این بانك نای ونیست باد

هركه این آتش ندارد نیست باد

2-4 پایه‌ی اصلی مسلك و طریقه ‌ی عرفانی مولوی

          یایه‌ی مكبت و مسلك و مرام و طریقه‌ی عرفانی و تصوف مولوی، همان عشقی است كه از آن گفته است. غزلیات آتشین مولوی كه در دیوان كبیر اوست همه یك پارچه عشق و جذبه و حال است؛ همچنین مثنوی شریف او از آغاز دفتر اول:

بشنو از نی چون حكایت می كند

وزجدایی ها شكایت می كند

تاپایان دفتر ششم كه به سرگذشت شاهزادگان و قطعه‌ی ذات الصور ختم شده است، سراپا برمحور عشق می گردد به طوری كه هیچ كدام از شش دفتر آن منظومه‌ی آسمانی از اشعار گرم پرشور و حال و بیان حكایات و داستان های عشق و عاشقی خالی نیست؛ وهركجا كه رشته‌ی سخن به شرح این احوال می رسد فیل مولانا به قول خودش یاد هندوستان می افتد و او را جنون و مستی و عشق می دهد و چندان روشنی و گرمی از او می ریزد و سوز و حال مستانه درگونه های او موج می زند كه خواننده و شنونده را هر قدر هم سردو تاریك، روشنی و نشاط می بخشد.

2-5 رسالت عرفانی و ادبی مولوی

توده‌ی افسرده‌ی یخ زده‌ی بشریت و آفتاب گرمی بخش روان افروز مثنوی شریف

          می توان گفت كه منظور مولوی از نوشتن مثنوی و به عبارت دیگر رسالت عرفانی و ادبی او در اصل همین بود كه جامعه‌ی یخ زده بشری و توده‌ی سردو جامد بی روح افسرده‌ی عامه را كه هوای خود ایشان از زمستان سردتر است و دم و آواز و صحبت و گفتار و كردارشان از تل برف و كوه یخ بیرون می آید؛ و مولوی این احوال را به دیده‌ی بصیرت عرفانی و چشم حقیقیت بین ملكوتی كه از خاك درگاه اولیای خدا سرمه‌ی بینایی داشت:

چشم روشن كن زخاك اولیا

تا ببینی زابتدا تا انتها

درست می دیده و حالت بشر فردای خود را در آیینه‌ی زمان حال خود احساس و مشاهده می كرده است، منقلب سازد؛ و او را حرارت و قدرت و قوت و حال تازه بدهد.

          اغراق نیست اگر بگوییم كه مولوی به مقصود خود رسیده است؛ چرا كه به وسیله‌ی مثنوی شریف، یادگاری جاودانی از خود باقی گذاشت كه همچون آفتاب شرق می تابد و نورو گرمی درسراسر آفاق می افشاند. اكنون یكی از گفته های خود مولوی را دراین باره خوب بشنوید كه در اوایل دفتر ششم مثنوی می گوید؛ ضمناً معلوم می شود كه از راز بیماری زكام و سرماخوردگی هم خوب اطلاع داشته است.

بونگه دارو بپرهیز اززكام

تن بپوش از بادو بود سرد عام

تا نیندازید مشامت از اثر

ای هواشان از زمستان سردتر

چون جمادند و فسرده تن شگرف

می جهد انفاسشان از تل برف

چون زمین زین برف درپوشد كفن

تیغ خورشید حسام الدین بزن

همین برآر از شرق سیف الله را

گرم كن زان شرق این درگاه را

2-6 فروغ خورشید روح بخش عرفانی مشرق

          مقصود مولوی، آفتاب فروغ بخش عرفان مشرق و به ویژه مثنوی شریف است كه «نردبان آسمانست این كلام» یعنی هر قدر گرمی و روح و نشاط و روشنی می خواهید از این كانون مقدس حرارت و نور بجویید و دست از عرفان مشرق و این كتاب آسمانی برمدارید و دست آخر هم كه سراسر آفاق زمین را برف افسردگی فرا گرفت و روحانیت بشری، كفن پوشید و به حالت احتضار مرگ افتاد، از زبان مدد بخش مولوی كمك بگیریدو تیغ خورشید حسام الدین معینی همین مثنوی شریف را از افق شرق برآرید و عالم بشریت را ازجمود و خمود نجات دهید. مولانا دراین جا راز مهمی را آشكار می كند كه آن آشكار می كند كه آن آتش مقدسی كه جهان مادی و تمدن بی روح بشری را از سردی و انجماد نجات می دهد از مشرق طلوع خواهد كرد؛ همان طور كه در آغاز تاریخ تمدن انسانی نیز، آفتاب مدنیت و فرهنگ از مشرق طلوع كرده بود.

2-7 طریق اصلاح نفوس و درمان دردهای اجتماعی و روحانی بشر

          اگر خوب دقت و تجزیه و تحلیل كنیم درمی یابیم كه این حالت سردی و دل مردگی وبی روحی وضعف قوای معنوی كه بر جوامع بشری چیره شده نتیجه‌ی دورشدن از فضایل روحانی و توغل درسیاست بازی های بی مزه‌ی بی عمق است كه متأسفانه باروح تزویر و نفاق توأم شده و این صفات زشت را در روح اشخاص رسوخ داده و ازهمه بدتر حودث این احوال، نتیجه‌ی رواج تلفیقات فلسفه‌ی شوم مادی گریی است كه از گری است كه از اروپا سرچشمه گرفته و كم كم سراسر جهان را از شرق و غرب فرارگرفته و خصوصاً در روح دوره‌ی جاهل تنگ نظر، بی اندازه اثر گذاشته است و افراد این جوامع كه دچار این بیماری گشته اند متوجه نمی شوند و درد را احساس نمی كنند.

          مولوی ظهور این احوال راخوب پیش بینی می كرد و حال وروز دیروز و امروز و فردای بشریت را در آیینه‌ی دل بیدار و هوشیار و دیده‌ی روشن غیب بین خود می دید و به اهمیت رسالت عرفانی و ادبی خود كاملاً واقف بود و آن را به خوبی انجام می داد. مولانا موافق مسلك عرفانی خود علاج قطعی دردهای اجتماعی و روحانی افراد بشری را همانطور كه درطب جسمانی معمول است، در درجه‌ی اول موقوف بر تبدیل مزاج می دانست و خود به همین دستور عمل كرده بود؛ دیگران را نیز به همین طریق معالجه می كرد و این تبدیل مزاج را مخصوص طبیبان الهی و مردان راه حق می دانست و تبدیل بدی ها را به نیكی وزشتی ها را به زیبایی، مخصوص مشیت الهی می دانست دراین باره مولانا تحقیقات تازه و لطیف دارد كه باید جداگانه توضیح داده شود.

          باری مولانا برای تریاق زهرهای اجتماعی و شیرین كردن سركه ها و تلخی های جهان بشریت، معجون الهی به نام شش دفتر مثنوی ساخت كه مزاجهای معلول ناتندرست را به صحت و اعتدال باز می آورد و تلخی های اجتماع را به شیرینی مبدل می سازد و خورشید‌ی از آن طالع می شود كه برسراسر جهان شرق وغرب می تابد و تیرگی ها را می زداید و همه جا را روشن می كند. خود او در دیباچه‌ی دفتر ششم می گوید:

شش جهت را نورده زین شش صدف

كی یطوف حوله من لم یطف

یعنی مثنوی كعبه‌ای است كه جمیع نسل های بشر درهر روزگار و هرزمان و مكان كه باشد باید گردآن طواف كنند و دراصلاح نفوس و تجدید حیات معنوی از توجه به روحانیت آن كتاب آسمانی مدد بجویند.

چونكه سركه سركگی افزون كند

پس شكررا واجب افزونی بود

زاغ در رز نعره‌ی زاغان زند

بلبل از آواز خوش كی كم كند

یعنی اگرسراسر عالم را تلفینات شوم زاغان كفر و الحاد مادی گری فرا گرفته باشد، مردان روحانی كه بلبل نغمه سنج گلستان الهی‌اند با آواز خوش، بشر را از خواب غلفت بیدار خواهند كرد و مولوی خود بزرگترین بلبل گوینده این گلستان است.

8.داروی دردهای روحانی پنهانی بشر

          طبیب همه‌ی علت های روحانی وداروی جمیع دردهاو بیماری های درونی و روانی پنهان بشر كه از قوای بهیمی وسیعی شهوت وغضب و نخوت و خودبینی تولید می شود، درمكتب عرفان مولوی، همین عشق است.

هركه را جامه زعشقی چاك شد

او زحرص وجمله عیبی پاك شد

شادباش ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جمله علت های ما

ای روای نخوت و ناموس ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما

به عنوان مثال، یكی از آفات و امراض صعب العلاج روحانی انسان، وسوسه و وسواس و تردید و دودلی است كه درفعل و ترك و نفی و اثبات امور بروی دست می‌دهد و او را ازهركاری باز میدارد؛ اعم از امور عادی، علمی یا مذهبی؛ و دوای شافی این مرض به گفته ی مولانا فقط عشق است وبس.

پوزبند وسوسه عشق است و بس

ورنه كی وسواس را بسته است كس

9.پراكندگی و جمعیت حواس و اوقات

تعرفه‌ی حواس و پراكندگی ضمیر و تضییع اوقات در اشتغال به امور مختلف متنوع دنیوی؛ مخصوصاً مداخله دركارهایی كه مربوط به شخص نیست و به درد دنیا و آخرت او نمی خورد، نیز یكی از آفات بزرگ خطرناك روحانی انسان است كه او را همواره از آرامش قلب و سكون خاطر و فراغ بال و تمركز حواس محروم می كند. علاج این بیماری نیز در دارالشفای عرفان مولوی منحصر به عشق است و این قبیل دردها جز با داروی شفابخش عشق درمان پذیرنیست.

حال كه به طرقی، گریزهایی درشناخت نظر مولوی درباره‌ی عشق زدیم. به طور جامع آنرا مورد بررسی قرار می دهیم.

3-1 عشق از دیدگاه مولوی

          مولانا جلال الدین را می توان سرحلقه‌ی عارفان عاشق و سلطان بلامنازع مكتب عرفان عاشقانه و مكمل عرفان ایرانی نامید. مولانا روش عاشقانه‌ای را كه به موازات روش زاهدانه درطی چند قرن تطور و تحول عرفان عاشقانه تكامل یافته و در آثار شیخ فرید الدین عطار رنگ ثابت و مشخصی به خود گرفته بود، به حد اعلای تكامل و عمق و لطافت رسانید.

          روش عاشقانه كه مدت چند قرن همدوش و موازی روش عابدانه یكی از دو شم و روش مكتب متصوف اسلامی محسوب می شد با نبوغ خداداد و عشق آتشین مولانا قطعی بر روش زاهدانه پیدا كرد و مذهب مختار كاملان و واصلان و اهل معرفت قرار گرفت. مولانا یكباره حدود و ثغور مكاتب كلاسیك تصوف را در هم شكست و مسندها را برانداخت و به آداب و قیود و تكالیف پشت پا زد و اساس معرفت و عرفان را برعشق و شور و اخلاص و محبت و معرفت استوار ساخت.

          مثنوی معنوی بزرگترین گنجینه‌ی عشق وعرفان، عالی ترین مولود فعالیت ذهن و مغز توانا و روح حساس بشر متفكر، یكی از كاملترین آثار معنوی جهان، اثری كه هنوز بعد از قرون متمادی ژرف ترین و درخشانترین تجلی اندیشه و روح انسانی به شمار می رود با نغمه‌‌های جانسوزنی عاشق آغاز می شود و سرآغاز این دفتر معرفت به حدیث راه پرخون و سخن جانسوز عشق مجنون آراسته است مولانا درآغاز مثنوی از زبان نی نالان كوشش جان مشتاق عاشق را برای دریدن حجاب كثرت و درك بی واسطه‌ی وحدت و اتصال قاطع و فنای كامل در دریای ابدیت و پیوستن به اصل خویش به شیواترین بیان شرح می دهد و هرحركتی را در عالم وجود ناشی از این عشق واشتیاق به سوی اصل و درجست جوی وصل می داند. می‌گوید: آتش نی از عشق است، جوشش می از عشق است، فضیلت بشر بركاینات و برابری جسم خاكی او با افلاك هم از عشق است، طبیب جمله دردهای بی درمان عشق است، مزیل نخوت ها و ناموسها عشق است، اگر ناله‌ی نی آتش در جهان سوختگان می زند از آن است كه به حدیث عشق و به نغمه‌ی جانسوز فراق مترنم است، اگر آن چه نی درپرده های زیر وبم می گوید فاش برزبان من جاری[1] شود جهان خراب خواهد شد.

          حدیث عشق بزبان و بیان درآمدنی نیست، هرسری را برزبان و بیان درآمدنی نیست، هر سری را برزبان می توان جاری ساخت جز راز عشق، هررازی را می توان بر صفحه‌ی كاغذ ثبت كرد جز راز سوزان عشق، زبان از راز سوزان عشق بسوزد و كاغذ آتش گیرد و قلم برخود شكافد، عقل با همه‌ی زیركی درشرح عشق چو خر در گل بماند. بالاخره حدیث عشق را از خود عشق باید پرسید زیرا برای آفتاب دلیلی جز خود او جستن، ابلهی است.


جهت دریافت فایل سرگذشت و احوال مولوی لطفا آن را خریداری نمایید

قیمت فایل فقط 6,900 تومان

خرید

برچسب ها : سرگذشت و احوال مولوی , دانلود سرگذشت و احوال مولوی , احوال مولوی , مولانا جلال الدین , جبر واختیار و قضا و قدر , رسالت عرفانی و ادبی مولوی , مولوی , تاریخ ادبیات , ادبیات , , پروژه دانشجویی , دانلود پژوهش , دانلود تحقیق , دانلود پروژه

نظرات کاربران در مورد این کالا
تا کنون هیچ نظری درباره این کالا ثبت نگردیده است.
ارسال نظر